پارت : ۳۴
کیم یوری 31دسامبر 2022، ساعت 11:07
نور ظهر ، از پنجره ی نیمه باز آشپزخونه ، روی کابینت ها افتاده بود .
یوری با موهای جمع شده، لباس راحتی و چشم هایی که انگار هنوز توی شب قبل گیر کرده بود ، داشت برنچ رو هم می زد.
صدای قل قل قابلمه ، بوی بخار و صدای برخورد قاشق به دیواره ی قابلمه ، همه چی رو معمولی نشون می داد.
غذا رو کشید و نشست و شروع کرد به خوردن غذا از روی اجبار نه از روی گرسنگی یا میل.
مثل کسی که داره نقش یه آدم نرمال رو بازی میکنه ، ولی ته دلش ، یه چیزی داره فریاد می زنه.
بعد بلند شد و ظرف هارو شست .
آب گرم ، کف صابون و صدای خفه ی قاشق ها توی سینک مثل یه موسیقی تکراری بود که فقط برای پر کردن سکوت پخش میشد.
وقتی کاراش تموم شدن رفت سمت میز و دنبال گوشی گشت ، نبود......هال، بعد زیر مبل ، توی اتاق خواب یا حتی توی یخچال ، هیچ جا نبود. قلبش تند زد از ترس و حس گمشدگی . یوری از اون آدم هایی بود که گوشی براش فقط یه وسیله نبود ، یه حافظه زنده ، یه تیکه از خودش .
روی مبل نشست و شروع کرد به فکر کردن ، دیشب توی بار از پیش تهیونگ و جونگ کوک برگشت سر میز خودش ، گوشیش تو دستش بود و اونرو گذاشت توی کیفش و بعد اون اتفاق تهیونگ اون رو از بار آورد بیرون و یه صحنه کم مثل خواب از جلوی چشماش رد شد که تهیونگ رفت سمت میز و کیف ش رو برداشت پس.
اولین فکری که به ذهنش رسید :
[ حتما تو ماشین تهیونگ جا مونده نه توی بار ، نه روی میز ، توی اون صندلی عقب لعنتی ، جایی که شب قبل با یه بوسه ی بی هوا ، با یه سکوت سنگین نشسته بود.]
با دست های لرزون ، تلفن خونه رو برداشت شماره ی تهیونگ رو گرفت.چند بوق و بعد صدای اون مرد :
_الو؟
+تهیونگ....گوشیم نیست . فکر کنم توی ماشینت جامونده.
تهیونگ مکث کرد .
داشت توی استودیو نقاشی میکشید ، ولی صدای یوری مثل یه ضربه نرم ، قلم مو رو متوقف کرد.
_صبر کن الان میرم چک میکنم.
چند دقیقه بعد برگشت پای تلفن :
_آره ، روی صندلی عقب بود توی کیفت .
یوری نفسش رو بیرون داد .
هم از آسودگی و هم از اینکه حالا باید دوباره با تهیونگ رو به رو بشه .
+باشه ممنون الان خودم میام پسش میگیرم.
________________
کیم تهیونگ 31دسامبر 2022، ساعت 15:42
صدای زنگ در توی سکوت عمارت پیچید . تهیونگ روی کاناپه نشسته بود با لیوان قهوه ای که میخواست بخوره و ذهنی که هنوز توی شب قبل گیر کرده بود.
در رو باز کرد و با یوری مواجه شد .
تهیونگ فقط به نشان سلام سری تکون داد و کنار رفت تا راه رو باز کنه.
یوری وارد شد و روش رو به سمت صورت تهیونگ برگردوند و گفت :
+فکر کنم گوشیم توی ماشینت جا مونده.
_آره .
+میتونم برش دارم ؟
_ لازم نیست بپرسی ، تو هروقت بخوای ، میتونی چیزی رو که مال خودته پس بگیری .
یوری لبخند زد و رفت سمت میز که کیفش اونجا بود و تهیونگ از ماشین برش داشته بود آورده بود اینجا.
زیپ کیفش رو باز کرد و گوشی رو برداشت ، قاب بنفش ، یه خش کوچیک روی گوشه گلس بود .
ولی وقتی برگشت ، تهیونگ هنوز همونجا ایستاده بود ، با نگاهی که نه از تعجب، از چیزی عمیق تر مثل خاطره .
یوری رفت سمت در و گفت :
+مرسی ، فقط برای گوشی اومده بودم.
_میدونم ولی بعضی چیزا ، وقتی برمیگردن یه چیزی دیگه هم با خودشون میارن.
+من که چیزی نیاوردم ، فقط اومدم پس بگیرم.
_اون مارک هنوز روی گردنت هست ؟
+اگه هست فردا میره مثل همه چی.
_بعضی چیزا نمی رن ، فقط یاد میگیرن ساکت باشن و اگه پاک شد من دوباره برات پررنگش میکنم.
یوری گوشی رو دوباره توی کیفش انداخت و گفت :
_من باید برم ، درس دارم و امتحان.
_باشه ولی اگه یه روزی ، یه چیز دیگه جا گذاشتی ، بدون که من هنوز همون جام.
یوری برگشت ، در رو باز کرد ولی قبل از اینکه بره یه لحظه ایستاد و بعد رفت و در رو بست .
و تهیونگ با لیوان قهوه ای که حالا سرد شده بود موند .
_____________________
کیم یوری 1ژانویه 2023، ساعت 08:16
لپ تاپ ش رو باز کرد ، جزوه ها رو چید و شروع کرد به خوندن.
ولی هر جمله ، یه خاطره می اومد وسطش ، هر ویبره گوشی ، یه لرزش توی دلش بود.
[باید قوی باشم ، باید تمرکز کنم ، این ترم ، این امتحان ، این آینده مال منه.]
ولی تهیونگ با اون جمله ، با اون نگاه ، با اون مارک ، هنوز یه گوشه ی ذهنش نشسته بود.
[دیروز ، یه تیکه از خودم رو پس گرفتم . ولی یه تکه ی دیگه.... . هنوز توی صندلی عقب اون ماشین جا مونده]....
نور ظهر ، از پنجره ی نیمه باز آشپزخونه ، روی کابینت ها افتاده بود .
یوری با موهای جمع شده، لباس راحتی و چشم هایی که انگار هنوز توی شب قبل گیر کرده بود ، داشت برنچ رو هم می زد.
صدای قل قل قابلمه ، بوی بخار و صدای برخورد قاشق به دیواره ی قابلمه ، همه چی رو معمولی نشون می داد.
غذا رو کشید و نشست و شروع کرد به خوردن غذا از روی اجبار نه از روی گرسنگی یا میل.
مثل کسی که داره نقش یه آدم نرمال رو بازی میکنه ، ولی ته دلش ، یه چیزی داره فریاد می زنه.
بعد بلند شد و ظرف هارو شست .
آب گرم ، کف صابون و صدای خفه ی قاشق ها توی سینک مثل یه موسیقی تکراری بود که فقط برای پر کردن سکوت پخش میشد.
وقتی کاراش تموم شدن رفت سمت میز و دنبال گوشی گشت ، نبود......هال، بعد زیر مبل ، توی اتاق خواب یا حتی توی یخچال ، هیچ جا نبود. قلبش تند زد از ترس و حس گمشدگی . یوری از اون آدم هایی بود که گوشی براش فقط یه وسیله نبود ، یه حافظه زنده ، یه تیکه از خودش .
روی مبل نشست و شروع کرد به فکر کردن ، دیشب توی بار از پیش تهیونگ و جونگ کوک برگشت سر میز خودش ، گوشیش تو دستش بود و اونرو گذاشت توی کیفش و بعد اون اتفاق تهیونگ اون رو از بار آورد بیرون و یه صحنه کم مثل خواب از جلوی چشماش رد شد که تهیونگ رفت سمت میز و کیف ش رو برداشت پس.
اولین فکری که به ذهنش رسید :
[ حتما تو ماشین تهیونگ جا مونده نه توی بار ، نه روی میز ، توی اون صندلی عقب لعنتی ، جایی که شب قبل با یه بوسه ی بی هوا ، با یه سکوت سنگین نشسته بود.]
با دست های لرزون ، تلفن خونه رو برداشت شماره ی تهیونگ رو گرفت.چند بوق و بعد صدای اون مرد :
_الو؟
+تهیونگ....گوشیم نیست . فکر کنم توی ماشینت جامونده.
تهیونگ مکث کرد .
داشت توی استودیو نقاشی میکشید ، ولی صدای یوری مثل یه ضربه نرم ، قلم مو رو متوقف کرد.
_صبر کن الان میرم چک میکنم.
چند دقیقه بعد برگشت پای تلفن :
_آره ، روی صندلی عقب بود توی کیفت .
یوری نفسش رو بیرون داد .
هم از آسودگی و هم از اینکه حالا باید دوباره با تهیونگ رو به رو بشه .
+باشه ممنون الان خودم میام پسش میگیرم.
________________
کیم تهیونگ 31دسامبر 2022، ساعت 15:42
صدای زنگ در توی سکوت عمارت پیچید . تهیونگ روی کاناپه نشسته بود با لیوان قهوه ای که میخواست بخوره و ذهنی که هنوز توی شب قبل گیر کرده بود.
در رو باز کرد و با یوری مواجه شد .
تهیونگ فقط به نشان سلام سری تکون داد و کنار رفت تا راه رو باز کنه.
یوری وارد شد و روش رو به سمت صورت تهیونگ برگردوند و گفت :
+فکر کنم گوشیم توی ماشینت جا مونده.
_آره .
+میتونم برش دارم ؟
_ لازم نیست بپرسی ، تو هروقت بخوای ، میتونی چیزی رو که مال خودته پس بگیری .
یوری لبخند زد و رفت سمت میز که کیفش اونجا بود و تهیونگ از ماشین برش داشته بود آورده بود اینجا.
زیپ کیفش رو باز کرد و گوشی رو برداشت ، قاب بنفش ، یه خش کوچیک روی گوشه گلس بود .
ولی وقتی برگشت ، تهیونگ هنوز همونجا ایستاده بود ، با نگاهی که نه از تعجب، از چیزی عمیق تر مثل خاطره .
یوری رفت سمت در و گفت :
+مرسی ، فقط برای گوشی اومده بودم.
_میدونم ولی بعضی چیزا ، وقتی برمیگردن یه چیزی دیگه هم با خودشون میارن.
+من که چیزی نیاوردم ، فقط اومدم پس بگیرم.
_اون مارک هنوز روی گردنت هست ؟
+اگه هست فردا میره مثل همه چی.
_بعضی چیزا نمی رن ، فقط یاد میگیرن ساکت باشن و اگه پاک شد من دوباره برات پررنگش میکنم.
یوری گوشی رو دوباره توی کیفش انداخت و گفت :
_من باید برم ، درس دارم و امتحان.
_باشه ولی اگه یه روزی ، یه چیز دیگه جا گذاشتی ، بدون که من هنوز همون جام.
یوری برگشت ، در رو باز کرد ولی قبل از اینکه بره یه لحظه ایستاد و بعد رفت و در رو بست .
و تهیونگ با لیوان قهوه ای که حالا سرد شده بود موند .
_____________________
کیم یوری 1ژانویه 2023، ساعت 08:16
لپ تاپ ش رو باز کرد ، جزوه ها رو چید و شروع کرد به خوندن.
ولی هر جمله ، یه خاطره می اومد وسطش ، هر ویبره گوشی ، یه لرزش توی دلش بود.
[باید قوی باشم ، باید تمرکز کنم ، این ترم ، این امتحان ، این آینده مال منه.]
ولی تهیونگ با اون جمله ، با اون نگاه ، با اون مارک ، هنوز یه گوشه ی ذهنش نشسته بود.
[دیروز ، یه تیکه از خودم رو پس گرفتم . ولی یه تکه ی دیگه.... . هنوز توی صندلی عقب اون ماشین جا مونده]....
- ۱.۷k
- ۲۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط